معجزه مسئولیت‌پذیری

(1) تنوع قیمت برای این کالا به ثبت رسیده ، فیلتر یا انتخاب نمایید

برند : |

ویژگی‌ها

هر هدفی که در تربیت فرزندتان داشته باشید، آموزش مسئولیت‌پذیری به او جزء ضروریات اصلی و بدیهی رسیدن شما به هدفتان است. به عنوان والد و مربی اگر منتهای آرزوی ما در تربیت فرزند، مسئولیت‌پذیر کردن کودکمان باشد، قدم در مسیری گذاشته‌ایم که برای فرزندمان سراسر خیر و خوشبختی است. زیرا این مسیر اگر منجر به زندگی مسئولانه فرزندمان شود، تمام ابعاد زندگی او را در بر می‌گیرد. این احساس مسئولیت پذیری او را نه تنها در برابر خودش، احساسات، جسم و بدنش، رفتارهایش، میزان خوشبختی و موفقیتش مسئول می‌گرداند، بلکه نسبت به خانواده، فامیل، کشور، صنف و شغل، محیط زیست و همه بشریت مسئول می‌کند. این کتاب با معرفی سبک زندگی مسئولانه و همینطور از طریق بازی و قصه به شما کمک می‌کند بسیار عمیق و به بهترین شیوه این مهارت حیاتی را به کودک خود بیاموزید و بیشترین نقش را در پرورش فرزندان مسئولیت پذیر داشته باشید. پس لحظه‌ای در خواندن و عمل به آموزه‌های کتاب درنگ نکنید.

با مطالعه این کتاب می‌آموزید مسئولیت‌پذیری چیست. با مشخصات آدم‌های مسئولیت‌پذیر و مسئولیت‌گریز آشنا می‌شوید. یاد می‌گیرید چطور مانع مسئولیت‌پذیری فرزندتان نباشید. متأسفانه خیلی از مواقع مانع اصلی تربیت صحیح کودکان، ما والدین هستیم!!! که اگر از سر راه تربیت کنار برویم و رفتارهای غلط خود را بیش از این تکرار نکنیم، امر تربیت بسیار سهل‌تر و منطقی‌تر پیش می‌رود. غافلیم از این‌که بعضی از اشتباهات ما باعث ایجاد نوعی سبک زندگی در وجودمان می‌شود و به تمام کارهای‌مان سرایت می‌کند: مثل روحیه خطرناک بی‌دقت انجام دادن کارها یا روحیه تقلید دائمی از دیگران یا روحیه عقب انداختن کارها یا بی‌توجهی به انگیزه انجام کار. اگر مراقب این رفتارهای به ظاهر کوچک نباشیم، فرمان کل زندگی‌مان را به دست می‌گیرند.

از کتاب معجزه مسئولیت پذیری #مسئولیت_پذیری

  • فروشنده :

    فروشندگان دیگر(0)

  • نامشخص  -  نامشخص

  •   موجود در انبار معجزه مهارت

     

  • قیمت فروشنده

    138,000

    7 %

    128000 تومان

  • تنها 3 عدد در انبار باقی مانده

آیا قیمت مناسب تری سراغ دارید؟

تنوع این کالا

معرفی

به وقت داستان #مسئولیت_پذیری

داستان "موکورو" "اصلا کاشکی مثل موکورو، کور بودم و هیچ جا رو نمی‌دیدم، اون وقت دیگه مجبور نبودم هر روز که از مدرسه برمی‌گردم شروع به مشق نوشتن کنم." موشی اینو با عصبانیت گفت. او عاشق بالا رفتن از درخت‌ها بود. این‌که گردوها را از بالای درخت بندازه پایین و اول کلی باهاشون بازی کنه و وقتی که بازی‌اش تموم شد، بشینه و اونا رو بخوره. موکورو پسر عموی موشی بود، که یک موش کور بود و چون جایی رو نمی‌دید، از زحمت نوشتن و درس خواندن راحت بود. موشی با خودش گفت: امشب قبل خواب از خدا می‌خوام که مثل موکورو هیچ وقت مجبور نباشم مدرسه برم. اونقدر خستهِ بازی بود که خیلی سریع‌تر از همیشه خوابش برد. توی خواب دید که موکورو داره بهش سلام می‌کنه. سلام موشی! وای من چقدر خوشحالم! حالا می‌تونم همه جا رو ببینم. خیلی دلم می‌خواست، گُلی که نزدیک گودال‌مون دراومده بود و فقط همیشه بوش رو احساس می‌کردم رو از نزدیک ببینم! چه رنگهای قشنگی داره! تازه میوه‌های درخت رو هم وقتی می‌بینی و بعد می‌خوری، چقدر خوشمزه‌ترند!!! امروز می‌خوام برم دور جنگل و از نزدیک همه درختا، گل‌ها و رودخونه رو ببینم، چون از وقتی به دنیا اومدم، امروز اولین روزیه که می‌تونم همه جا رو ببینم. چه زندگی هیجان‌انگیزی!!! همیشه زیر گودال خیلی حوصلم سر می‌رفت. فقط مجبور بودم با چند تا کِرم سروکله بزنم. اما حالا می‌تونم از دیدن این همه زیبایی لذت ببرم. راستی یک خبر هیجان‌انگیز دیگه! من از امروز می‌خوام برم مدرسه. چون می‌تونم ببینم... می‌خوام برم یاد بگیرم که چطور کتاب بخونم و از خوندن کتاب لذت ببرم. وای مگه بهتر از این میشه!!! موشی دید که جایی رو نمی‌بینه، کمی چشماشو مالید. درست بود جای او و موکورو عوض شده بود. نفس راحتی کشید و رفت استراحت کرد. یکم که استراحت کرد، حوصلش سر رفت. دلش بازی می‌خواست اما نمی‌تونست بِره بالای درخت، چون چشماش جایی رو نمی‌دید. حتی گردوهایی که دیروز از بالای درخت پایین انداخته بود را هم نمی‌دید. کلی روی زمین دست کشید، اما هیچی پیدا نکرد. گرسنه‌اش شده بود. حوصله‌اش هم حسابی سر رفته بود. تازه دلش برای دوستای مدرسه و بازی‌های زنگ تفریح هم تنگ شده بود. دلش فقط صدای مهربون معلمش رو می‌خواست. اشک تو چشاش حلقه زده بود. داد زد: نمی‌خوام مثل موکورو باشم!!! و از خواب پرید. چقدر خوشحال شده بود که همه اون اتفاقات را توی خواب دیده بود. سریع چشماشو مالید. وای خدایا شکرت دوباره می‌تونم همه چیز را ببینم!!! سرش را از توی لونه بیرون آورد، هنوز گردوهای دیروز روی زمین ریخته بودند. رفت و چند تا شون رو خورد. با دقت به دورو برش نگاه کرد. چقدر درختی که هر روز ازش بالا می‌رفت زیبا و دیدنی بود! چه برگ‌های قشنگی!! چه هیجانی داشت، بالا رفتن از درخت و از اون بالا همه جنگل رو دیدن! با حیوان های دیگه دوست بودن!!! دلش برای بازی‌های توی مدرسه قنج رفت. سریع پرید و کتاب‌هاش رو آماده کرد و خوشحال و خندون، دوان دوان رفت به مدرسه... راستی شما چه تجربه‌های لذت‌بخشی از مدرسه داری؟؟؟ به نظرت داشتن چشم چه کمکی توی زندگی می‌تونه به ما بکنه؟؟

برشی از کتاب بسیار ارزشمند «معجزه مسئولیت پذیری»

#داستان #مسئولیت_پذیری

مشخصات

دیدگاه کاربران

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

* به این محصول امتیاز دهید :

در حال بارگذاری

پرسش های کاربران

  • متن سوال خود را واضح بنویسید تا افراد بیشتری بتوانند به شما پاسخ دهند .
  • از بکار بردن عبارات نا مناسب پرهیز نمایید .
  • برای ثبت پرسش ابتدا وارد شوید .
  • پرسش بعد از ثبت و تایید مدیریت منتشر میشود .
در حال بارگذاری
138,000
128,000 تومان