این کتاب داستان پسر کوچکی است که با مادر و پدر و خواهر کوچکش در محوطه حرم امامرضا نشستهاند.
پسرک با مهرهای نماز برج میسازد و ریحانه خواهر کوچکش مدام گریه میکند و دلش درد میکند.
پسرک درحال بازی کردن است که متوجه میشود مادر و پدرش نیستند.
آقای خادم نزدیکش میآید و کمکش میکند تا خانوادهاش را پیدا میکند
دیدگاه کاربران
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *